راستی مگر در غرب زن اسیر است ؟ یا اسیر زن است ؟ یا زن اسیر غرب است ؟ یا غرب اسیر زن گردیده است ؟ وه که این جمله را هر طور جابجا کنید در معنای آن تغییری حاصل نمی شود
در غرب وحشی گرفته تا غرب به ظاهر متمدن که به مدد مدرنیته کذایی خود را در حصری به نام لیبرالیسم محبوس ساخته اسیری می زید که که تا خرخره غرق در سیاهچالی بنام فمنیست فرو رفته و از آن گوهر ناب که مظهر جمال و همه آنچه زیبایی خدا بر روی زمین است فراری گشته و چشم و گوش بسته در پی جلال کذایی در تعفن بسان قورباغه های فاضلاب های لندن غور می کند و نمی دانم چرا این حماقت چنان است که در این سیاهچاله های متعفن چنان غرق غرور هستند که انگار عصای قارون بلعیده اند و یا مانند زرافه چنان در طلب روزی بهتر سر دراز کرده اند که گردنشان هم از آن قبیله افریقایی هم بلندتر شده اما حیوان نجیبی به نام زرافه کجا و شعارهای بی خاصیت در حمایت زن درغرب کجا ! جغد های نظام سلطه که چشمانشان به دیدن نور حساسیت ویژه ای دارد تنها در ظلمت الحاد لیبرالیسم بوده که محفلی برای خود علم کرده اند و در این زندان به ظاهر شیک خود را بجای طوطی جا زده اند و به وعظ آنچه که الهام ابلیس است پرداخته اند که اگر باور نداری می تونی به برکت حضور این شبکه جهانی اینترنت میزان سقط جنین در مدارس ابتدایی همین جزیره انگلوساکسون را رصد کنی تا باورت شود که همه کورمال کورمال جغد را به جای طوطی باور کرده اند .
حکایت این جماعت در بند مانند آن پرنده ایی است که چون خودش را در قفسی بزرگ دیده بود باورش شده بود که دنیا در قفس محصور است و به اهالی دنیا سرکوب می کرد که شما هم بیایید اینور !
زن غربی که روزگاری مانند رمه خرید و فروش می شد با جرقه زدن رنسانس چنان صدای مظلومیت خواهیش بلند شد که یکباره همه زنانگیش را بر باد داد و از انتهای فلاکت چنان با سرعت آمد که در قعر منجلاب فرو رفت ، البته بهانه های زیادی داشت دیگر نمی خواست تابع هیچ موجودی باشد ، وقتش را برای موجودی صرف کند ، دیگر حتی نمی خواست عاطفه درونش باقی بماند که نکند روزگاری احساس مادری به سراغش بیاید و مجبور باشد که کلفتی بچه هایش را کند . حالا چه رسد که بخواهد خود را در پیوند زناشویی خود وفادار نشان دهد . بایستی که از این مرد ظالم انتقام گرفت ، ابتدا هر انچه که فقط بایستی برای او نگاه می داشت بر همگان عیان کرد و شد بسان گوشتی فربه که هر گرسنه ایی را در فکر کبابی آتشی فرو می برد و دیگر به جرم زمختی دستان مردان ، خود را در آغوش هم نوع خود انداخت که یکدیگر را بهتر از این میتوانستند حمایت کنند ، اما آنشد که دو ظرف شیشه ایی در تماس با یکدیگر می شوند هر دو یا ترک خوردند و یا ریز در کف سلول پخش شدند .
حالا زندان بان بایستی فکر چاره می کرد اگر به همین روال ادامه می یافت کسی در این زندان پای سالمی نمی یافت و این خورده شیشه ها همه را زخمی می کرد . چاره این بود همه لیوان ها رابرداشتند و بردند در کنار چاه آب تا دست به دست از آن استفاده شود .
حالا نوبت به این رسیده بود که آغوشش را چنان باز کند که هیچ محتاجی را دست خالی بر نگرداند حالا به هر بهانه ای که شده بود یا با اندکی سکه رایج یا غذایی برای سیر شدن روزگاری کوتاه . القصه این موجود خالی از احساس که هر چه امانت الهی بود را یکباره بر زمین سست نهاده بود چنان مست مدحت های گرسنگان شد که آدم را یاد داستان خروس و روباه می اندازد که چه دمی چه قامتی و چه صدایی ؟ حیف تو نیست که در این مزرعه ماندی و خود را وقف این چراگاه کرده ایی ؟
خلاصه زن را که از خانه بیرون کشیدن یادشان رفت که لباسهایش را هم ببرن و مادر مرده ها به ناچار مجبور شدند که بی هیچ حجابی، نقش قفسه های ویترین مغازه ها را برای تبلیغ این محصول وآن محصول بازی کند حالا می خواهد خلال دندان باشد یا ماشین الات راه سازی . حالا دو محصول در کنار هم بودند و اصلا هیچ کس در عالم نفهمید که زن ارزشش شده در حد دستمال کاغذی که باید یکبار از آن استفاده کرد و دور انداخت شاید که کسی از روی ناچاری باز بتواند از آن استفاده کند یا نه ،به هر حال هیچ فرقی نمی کند
این جماعت که از این فربگی خرسند بودند و چشم بسته به حرفای جغد گوش می کردند و مانند کباب های بریانی خودمان انقدر اینور آنور می شدند که بهتر پخته شوند تا خدای نکرده بر سر معده استثمار لیبرالیسم نماند .
خلاصه که زن ماند و یک زندان و یک جغد که داستان زندانی بودن دنیا را برایشان می گفت زنهار که فراموش کرده بودند که روز هم خواهد رسید و خورشید ،عرصه را بر جغد تنگ خواهد کرد